جمعه 31 ارديبهشت 1395برچسب:, :: 9:25 :: نويسنده : محمد
امــروز صبــرم تمــام شــد تــوانستــم دو گــل را از بــوتــه هــای شمعــدانــی جــدا کنــم دو گــل را از بــوتــه هــای شمعــدانــی جــدا کــردم در لابــلای صفحــات کتــاب گــذاشتــم تــا بــرای پیــری ام انــدوختــه بــاشــد این صفحــات کتــاب بــا عقــایــد کهنــه و پــوسیــده در پیــری بــه مــن کمکــی نخــواهــد کــرد در پیــری فقــط امیــدم بــه ایــن دو گــل شمعــدانــی اســت ![]()
جمعه 31 ارديبهشت 1395برچسب:, :: 9:24 :: نويسنده : محمد
اسمم به نام تو، عشقم به ياد تو، جسمم براي تو، جانم فداي تو، روحم كنار تو اما زندگيم مال خودم چون زندگيم تويي ![]()
جمعه 31 ارديبهشت 1395برچسب:, :: 9:24 :: نويسنده : محمد
نفسم از نفست لبریز است ![]()
جمعه 31 ارديبهشت 1395برچسب:, :: 9:23 :: نويسنده : محمد
![]()
جمعه 31 ارديبهشت 1395برچسب:, :: 9:21 :: نويسنده : محمد
بگذار بگویم...! ![]()
جمعه 31 ارديبهشت 1395برچسب:, :: 9:15 :: نويسنده : محمد
آینه گفت چرا دیر کرده است ، نکند دل دیگری او را اسیر کرده است ؟
گفتم او فقط اسیر من است ، فقط لحظه ای چند تاخیر کرده است /
شاید هوا سرد بوده است ، شاید موعد قرار تغییر کرده است /
خندید آینه به سادگیم و گفت : عشق پاک تو را زنجیر کرده است /
گفتم درباره عشق من چنین سخن مگوی / گفت : خوابی ! او سالهاست که دیر کرده است /
در آینه به خود مینگرم ، آه / عشق تو عجیب مرا پیر کرده است /
راست گفت آینه که دیگر منتظر نباش ، او برای همیشه دیر کرده است…
![]()
![]() |